روز فرار شاه

فرودگاه مهر آباد آن روز را خوب به خاطر دارد آن روزی که شغالان فرومایه ست از پا دراز تر گرد آن گرگ پیر جمع شده بودند و اشک زبونی و ذلت می ریختند شعله آتش و فواره خون هنگامه ای به پا کرده بود از سنگفرش خیابان ها لاله می دمید سکوت لحظه ای آرام نداشت و پرواز لحظه ای باز نمی ایستاد کبوتران اوج می گرفتند و فرشتگان فرود می آمدند و صدای بال های شکسته کبوتران و پر های زرین ملائک در هم آمیخته بود میهن یکپارچه حماسه زمین یکپارچه سرخ آسمان پیوسته در فریاد بود و نفیر گلوله فضا را می شکافت و در این میان کوچک ترین جایی پای برای روبهکان شب پرست وجود نداشت سرانجام با پای پلید خود بوم سبز میهن را ترک کردند و از مرز های طلایی آن بیرون رفتند و مرگ در آن سوی مرز های ذلت و خواری را بر ذره ذره مردن در میان فریاد های سرخ بر گزیدند چرا که این وطن هرگز ننگ پنجه های منحوس کفتاران را تاب نمی آورد همیشه سر بلند و پیروز باشی ای ایران زیبا!

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.