گنجشک و آتش

 

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و…

آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

 

  • نظر از: رحیمی
    1392/10/28 @ 06:21:43 ب.ظ

    رحیمی [عضو] 

    زمان چون كودكي در كوچه هاي خواب حيران بود

    خدا در ازدحام ناخدايان جهالت گم

    جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذيان بود

    صدا در كوچه هاي گيج مي پيچيد بي حاصل

    سكوتي هرزه سرگردان صحرا و بيابان بود

    نمي روييد در چشمي به جز ترديد و وهم و شك

    يقين تنها سرابي در شكارستان شيطان بود

    شبي رؤياي دور آسمان در هيأت مردي

    به رغم فتنه هاي پيش رو در خاك مهمان بود

    جهان با نامش از رنگ و صدا سيراب شد آخر

    «محمد» واپسين پيغمبر خورشيد و باران بود


    سيد ضياء الدين شفيعي

    با سلام
    میلاد نور مبارک

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.