مولوي شاعر شيفته سار

مولوي شاعر شيفته سار

هشتم مهرماه روز بزرگداشت مولوي

در ششم ربيع الاول سال 604هجري قمري، كودكي در يك خانواده­ي مذهبي به دنيا آمد.نام اين كودك را«محمد» ولقبش را«جلال الدين»گذاشتند كه بعد­ها به مولوي مشهور شد.نام پدرش «محمد بن حسين خطيببي»معروف به «بهاءالدين ولد» ونام مادرش«مؤمنه خاتون»از خاندان فقيهان وسادات سرخس بود.پدر جلال­الدين يكي از بزرگان زمان خود بود كه مردم را موعظه مي­كرد ومجالس سخنراني بر پا مي­نمود.هر روز عده­ي زيادي در مجالس بهاءالدين حاضر مي­شدند و از سخنان او استفاده مي­كردند. بهاء ولد، پدر جلال­الدين نيز از بزرگان بود و به اهل عرفان و معرفت علاقه­ي خاصي داشت.

كودكي مولوي

از همان دوران كودكي جلال­الدين، صورت هاي روحاني و معنوي در وجودش آشكار بود؛ به همين دليل مردم به وي احترام خاصي مي­گذاشتند. جلال الدين پنج ساله بود كه پدرش، بهاءولد مجبور شد از بلخ، زادگاه جلال الدين، مهاجرت كند ودر قونيه سكونت گزيند. جلال الدين بيشتر عمر خود را در شهر قونيه گذراند و در همان جا وفات يافت؛ براي همين به «مولاي روم»يا«ملاي رومي معروف شد.عده ي زيادي بر اين باورند كه علت مهاجرت خانواده­ي جلال الدين از بلخ به قونيه، حمله­ي بي­رحمانه ي قوم مغول بود.در آن دوره، مردم از حمله­هاي قوم تاتار آرامش نداشتند وجغد بدبختي بر وجود آنان لانه كرده بود.

قوم تاتار به هر شهري كه وارد مي­شد جز مرگ و ويراني ارمغان ديگري به همراه نداشت.براي همين مردم سعي مي­كردند با نزديك شدن لشكر مغول، شهر را ترك كنند و به سرزمين­هاي ديگر پناه ببرند. پدر مولانا نيز در چنين شرايطي، چاره اي جز ترك وطن نداشت تا بدين وسيله خانواده­ي خود را از مرگ حتمي نجات دهد.

مولوي پس از آشنايي با حسام الدين چلبي بود. وي در سال 622 در شهر اروميه به دنيا آمد. مولوي به او علاقه­مند شد و اين امر باعث مي­شد كه با علاقه­ي خاصي به سرايش مثنوي بپردازد. سرايش مثنوي، وقت و زمان مشخصي نداشت.در هر لحظه اين سرودن انجام مي گرفت و حسام الدين نيز با رغبت فراوان مثنوي مولوي را مي­نوشت و بعد از اينكه سروده هاي مولوي تمام مي­شد حسام الدين آن سروده ها را كه نوشته بود، با صدايي بلند مي­خواند گفته مي شود كه در بعضي از شب ها نظم مثنوي تا سپيده دم طول مي كشيد وحسام الدين پا به پاي مولوي مي نشست وآن اشعار را كه بدون زمينه ي قبلي سروده مي شد، يادداشت مي كرد. تا اينكه جلد اول مثنوي به پايان رسيد.

پايان زندگي مولوي

گرد پيري وناتواني بر رخسار مولوي نشست.او ديگر توان نداشت كه به سرايش مثنوي ادامه داد وآن قدر ناتوان شد كه در بستر بيماري افتاد. طبيبان هر چه سعي كردند او را از مرگ نجات دهند، موفق نشدند تا اينكه در روز يكشنبه پنجم جمادي الاخر سال 672، درگذشت. گفته مي شود در روزهاي آخر عمر مولوي كه از بيماري و ناتواني رنج  مي برد، مردم قونيه به عيادت او مي­آمدند واز درد و رنج او بي قرار وآشفته مي­شدند. در آخرين لحظات، دوستان و نزديكان او در بي­تابي عجيبي به سر مي­بردند. اضطراب و نگراني، تمام وجودشان را فرا­گرفته بود.به خصوص فرزند بزرگش سلطان ولد، بر سر بالين پدر بي­تاب­تر از همه به نظر مي­رسيد.

منبع:نشريه اجتماعي، سياسي، فرهنگي شميم ياس، شماره 87، ص33

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.